حسامحسام، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
پیوند من و بهترینمپیوند من و بهترینم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

حسام حس خوش زندگی

دویست و پنجاه روز شیرین در کنارهم...تا پایان هشت ماهگی

فرشته ی من امروز وقتی میخوابوندمت داشتم به این فکر میکردم که حسام اگر دویست و پنجاه روزه شد براش یه پست هر چند کوتاه میزارم و تو همین فکر بودم که دیدم بله امروز بیست و هفتمه و حسام دقیقا دویست و پنجاه روزه ست کلی تو دلم ذوق کردم  با خودم گفتم حسام و میخوابونم بیدار شد ازش یه چنتا عکس میگیرم میزارم تو وبلاگش و این شد ماجرای این پست قشنگ من عکسا تو با تمام حسم و با ذوق زیاد گرفتم پی نوشت:بعد از گرفتن عکسا و گذاشتنشون تو وبلاگ رفتیم خونه حاجی ماما اونجا یه دفعه شروع کردی به چهار دست و پا رفتن با این حرکتت من و بابایی کلی ذوق زده شدیم و بابایی از اون لحظه فیلم گرفت از 6 ماهگی سینه خیز میرفتی ولی چهار دست و پا نه واین شد...
27 آبان 1394

رویش اولین مروارید حسام نازم

خوب بالاخره بعد از چند روز کلافگی و بی خوابی و بدخوابی مروارید کوچولوی حسام گلی در هشت ماه و پنج روزگیش در اومد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا فرشته ی من امیدوارم دندونات همیشه سالم باشه و ازشون خوب نگه داری کنی مسواک فراموش نشه دندون یکی از نشانه های زیباییه عزیزم   اینم عکس مروارید کوچولو حسامی کلی عکس گرفتم چون نمیزاشتی یه عکس خوب بگیرم منم بیخیال شدم و نتیجه زحمتم شد این عکس اینم آش دندونی که زحمت پختشو مامان جونم کشیده بود(مرسی مامان مهربونم) واینم یه سری عکس از اوایل هشت ماهگی     ...
25 آبان 1394

هشت ماهگیت مبارک نفسم

هشتاد ساله بشی جونم   خوب حالا ببینم چجوری میخوام خرابش کنم !!!!!! بعد از کمی فکر کردن از اینجا شروع میکنم به به چه کردم من !!!!!قربون شیطنتم برم خودم و حالا خسته از ریخت و پاش عزیزم روزی هزار بار باید خدا رو شکر کرد بخاطر وجودت بودنت نفس کشیدنت خدایا شاکرم بخاطر نعمتت دوستت دارم جوری که نمیتونی درکش کنی ...
17 آبان 1394

روزمرگی های هفت ماهگی

فرشته ی نازم این ماه خیلی پر تحرک شدی همزمان با ورود  به هفت ماهگی هم ماما گفتنو یاد گرفتی هم دست زدن ا نقدر قشنگ ماما میگی که دلم ضعف میره برات پشت سره هم هی تکرار میکنی ماما ماما مخصوصا وقتی از بودن تو روروئک خسته میشی دستاتو باز میکنی با حالت گریه ماما میگی یعنی منو بردار اون لحظه س که میخوام بچلونمت یا وقتی از پرسه زدن رو فرش خسته میشی نگام میکنی ماما میگی وقتی برمیدارمت از زمین زود اروم میشی بعد شرع میکنی به دست زدن همچنان رو هوا دوچرخه میزنی وقتی میخوام بهت غذا بدم پاهات و میاری بالا محکم میکوبی رو زمین بعد میخندی خوب دردت میاد عزیزم نکن اینکارارو از دست زدن خودت خیلی ذوق میکنی وقتی هم من و بابایی تشویقت میکنیم به د...
10 آبان 1394
1